اگه بگم بعد از یک ماه بالاخره با آرامش برای خودم چای ریختم و دوتا شیرینی گذاشتم کنارش و اومدم نشستم یه کنجی ببینم اصل حالم چطوره،اغراق نکردم.

پاییز داره تموم میشه و من دقیقا داشتم چیکار میکردم این پاییز رو؟

سرم پر صداس.دلم میخواد همین امشب ساکمو ببندم و یه لباس گشاد کولی وار تنم کنم و پیاده راه بیفتم تو خیابونا سمت فرودگاه.در حالی که از سرما تنم مور مور میشه و صدای ساکم میاد که دنبال خودم میکشمش و ماشینایی که با سرعت از کنارم رد میشن.موزیک لایتی توی گوشمه و صداها رو یکی یکی از سرم بیرون میندازه.وقتی رسیدم اولین بلیطو به دورترین شهر میگیرم.جایی که هیچ آشنایی توش نباشه.آره دلم میخواد فرار کنم از هرکس و هرچیزی که آشناست.حتی برای چند روز.شاید به سمت سیستان.نمیدونم چرا.چون به نظرم دورترینه یا غریب ترین. شاید هم جایی که دریا داشته باشه تا برم و ساعت ها بشینم جلوش و زل بزنم بهش.تا ساعت پروازم یه هات چاکلت میگیرم و داغ داغ مینوشمش.اوف مثل همیشه قلبم درد میگیره از داغیش.به ساکم نگاه میکنم و یاد تمام این شب ها میفتم.شب هایی که کسی بهم گفت بخواب تا خوابشو ببینی.اخم نمیکنم از یادآوریش.لبخند هم نمیزنم.من هیچی حس نمیکنم.جز دویدن.جز پریدن از بلندترین کوه گیلک.بالاخره.مثل تمام رویاهام.از این شهر با خودم هیچی نمیبرم.جز یه شلوار جین و دوتا شال و یه مانتوی مشکی ساتن طور.حتی گوشیمو هم نمیبرم.همونجا روی میز رهاش کردم و آخ که چقدر سبک شدم.این بار خودم همه چیز رو میسازم.این بار با قدرت به همه حق انتخاب میدم بین من و ارزش هاشون.گرچه من ارزش شکن نبودم.چشمامو میبندم.آرومم.با تمام وجود.از این که خودم خواهم بود.پروازم اعلام میشه و من بلند میشم و تمام صداهای تو سرم رو همونجا روی صندلی جا میزارم.میرم و به خودم قول میدم به زودی برای همیشه اینجا رو ترک خواهم کرد.و میان رنگ ها گم خواهم شد.میان خنده ها.میان غریبه ها.میان صلح ها و میان داشتن ها.

این منم.قوی تر از همیشه


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

حبادنما | پایگاه خبری تحلیلی جوانان حبیب آباد مطالب آموزشی دياگ|انژکتورشور|بالانس|لاستيک درار|جک|نيتروژن|ساکشن روغن وبلاگ شخصی مهندس اسماعیل نوبخت fireopal وبلاگ رسمی مجتبی کاویان Help to play سازه چادري Balakrishna من و خدایی در این نزدیکیست